کد مطلب:316768 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:277

خاک و خون
در كتاب مجموعه ی انوار علمی معصومین علیهم السلام تألیف، آقای شیخ علی فلسفی صفحه ی 235 این كرامت از حاج شیخ اسماعیل نائب نقل شده است كه:

حاج شیخ اسماعیل نائب، فاضل عابد معاصر و دارای تألیفات فراوان، كه این جانب افتخار شاگردی او را داشتم، می فرمود: متولی حرم حضرت عباس علیه السلام گفت: من به گوش دردی مبتلا شدم و كارم كم كم به جائی رسید كه اطبای بغداد عاجز شده و به من توصیه كردند كه به بیمارستانهای خارج بروم.

در یكی از بیمارستانهای خارج، تحت برنامه، بستری شدم و پس از معاینه و آزمایش، اعضای شورای پزشكی گفتند كه باید مورد عمل جراحی قرار بگیرم، ولی گفتند نود درصد امكان خطر وجود دارد به آنان گفتم: امشب را مهلت دهید تا رأی خود را اظهار نمایم.

در آن شب بسیار محزون بودم اما یك مرتبه با خود گفتم، بیماران از خاك كربلا شفا می گیرند و من، كه خود متولی قبر مطهر هستم، از این فیض محرومم!

خوشبختانه قدری از خاك قبر حضرت عباس علیه السلام با خود همراه داشتم. با حال توجه قدری از آن خاك را در گوشم ریختم و خوابیدم. صبح دیدم چرك خارج نشده و درد آن ساكت شده است. پزشكان برای گرفتن پاسخ نزد من آمدند، گفتم باز گوش مرا مورد



[ صفحه 38]



آزمایش قرار دهید. این بار كه معاینه كردند، دیدند عارضه كاملاً برطرف شده است.

فوراً كمیسیون پزشكی تشكیل یافت و در باب این حادثه ی معجزه آسا بحثهایی صورت گرفت. در طول بحث نظراتی داده شد و قرار شد نظر خود من را نیز در این مسئله جویا شوند.

من در جواب گفتم: به واسطه ی خاك قبر حضرت عباس علیه السلام است.

با شگفتی گفتند: آیا از آن خاك چیزی باقی مانده است؟ گفتم: بلی، و به ایشان دادم. تربت حضرت را سه روز در آزمایشگاه مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند، روز چهارم پزشك آمد و با حال اشك گفت: سه روز آن را در دستگاه گذاشته ام و می بینم خاك و خون است و اثر شفا در آن خون می باشد.

آری، در آن مدت كه در آن كشور بودم، همه جا در مجالس و محافل از این كرامت سخن می گفتند و جمعیت فراوانی از فرقه ی كفار شیفته ی آن بزرگوار شدند و عده ای هم كه از نزدیك شاهد قضیه بودند به اسلام گرایش پیدا كردند.

ناقل این كرامت گوید: به متولی باشی گفتم: ای كاش به آن رئیس آزمایشگاه می گفتی آیا می توانی تشخیص بدهی این خون كه در میان خاك بوده از چه عضو حضرت عباس علیه السلام می باشد.



آن ماه كه خوانند من انجمنش

جلوه گر نور خدا از رخ پرتو فكنش



[ صفحه 39]



آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار

روشن از چهره ی تابنده و وجه حسنش



ز جوانمردی و سقائی و پرچمداری

جامه ای دوخته خیاط ازل بر بدنش



آنكه آثار حیا جلوه گر از هر نگهش

وآنكه الفاظ ادب تعبیه در هر سخنش



میوه ی باغ ولایت به سخن لب چو گشود

خم فلك گشت كه تا بوسه زند بر دهنش



كوكب صبح جوانیش نتابیده هنوز

كه شد از خار اجل چاك گل پیرهنش



آنچنان تاخت به میدان شهادت كه فلك

آفرین گفت بر آن بازوی لشگرشكنش



همچو پروانه ی دلباخته از شوق وصال

آنچنان سوخت كه شد بی خبر از خویشتنش



خواست دستش كه رسد زود به دامان وصال

شد جدا زودتر از سایر اعضا ز تنش



كوته از دامنت ای شاه مكن دست (رسا)

از كرم پاك كن از چهره غبار محنش



شعر از «رسا»



[ صفحه 40]